Monday, January 6, 2014

حلال است چون منم آخوند و ملا




زنم تا می رود از خانه بیرون
کنم با دختر همسایه ام چت
لب و لوچم بیفتد آب هر دم
به هنگامی کنم با او که پت پت

بگوید چت حرام است طبق فتوا
تو هم نامحرمی استغفرالله
بگویم جان من دوشیزه ی ناز
حلال است چون منم آخوند و ملا

دروغی را که گفتم با زن خویش
به پیش از ازدواج هر روز و هر شب
بگویم با زبانی چرب و بس نرم

که در چنگم بیفتد او مودب

گهی خوانم برایش شعر سهراب
به آهنگی ظریف و عاشقانه
گهی گویم برایش قصه ای ناب
به مثل لیلی و مجنون شبانه

بمن گوید که هستی شغل تو چیست
بگویم من برایش پولدارم
دو تا ویلا شمال و یک به خارج
به قارون میرسد ایل و تبارم

ولی من در وطن عمری شب و روز
خدا داند سراسر آس و پاسم
ندارم کار و بار و مرده خوارم
زنم حتی دهد خرج لباسم

چه میگفتم بله گویم به او من
قسم تنها تویی عشقم به عالم
به هر جام میروم کوه و به صحرا
تو عطرت میوزد جانم به هر دم

فرستم عکس خود را در جوانی
بگویم دوستت دارم عزیزم
قسم بر کله طاسم به هر دم
که جانم را بپایت من بریزم

بگویم کی شود آخر ببینم
به جایی عشق من آن روی ماهت

به هر چیزی که عالم می پرستی
پر ازگل میکنم من فرش راهت

به قبل از ازدواج اما بخواهم
کنم جایی تو را روزی که صیغه
کنم ویلای خود را توی خارج
بنامت من قسم در یک دقیقه

***************

در آنسو ، خانه ی همسایه اما
زنم  انگشت بر لبها  نشسته ست
کنار دختر همسایه با بهت
به حرف و گفته هایم چشم بسته ست

چو بر گردد به خانه میروم پیش
لب و روی لطیفش را ببوسم
بگویم عشق من بی تو به قرآن
به درد و رنج تنهایی بپوسم

نگوید هیچ حرفی لام تا کام
 زبانش را به آرامی ببندد
خودش را میزند آن  راه و در دل
به ریش و پشم های من بخندد


« مهدی یعقوبی »