Sunday, June 9, 2013

نقل است که حاجی حشری بود




نقل است که حاجی کمری بود
از روز تولد حشری بود
تا دختر همسایه که میدید
در خانه به حال دمری بود
مشغول عبادت به دو تخمش
در بستر خود تا سحری بود
با ضد ولایتِ فقیهان

مانند یکی جانوری بود
هر چند اگر حافظ قرآن 

در وقت اذان پی پری بود
گویند احادیث و روایات
در خانه که تختش فنری بود
در حال جماع هر شب جمعه
با وسوسه با کره خری بود
مفعول شده به حوزه در قم
فاعل به طریق پدری بود
فرزند فلان امام جمعه
از طایقه های خطری بود
پایین تنه اسلام عزیزش
از شیعه اثنی عشری بود
عمامه به سر به روی منبر
چشمش به لب گل پسری بود
در خلوت شب شراب میخورد
دلداده هر سیم و زری بود
نسناس و دغلباز و قرمساق
یک آدمک با هنری بود

با خمس و زکات و پول مفتش
سرگرم به کار زرگری بود
از آب کره گرفته عمری
تخم جن و بس شور و شری بود
در کشف امامزاده در خواب
از سال هزار قمری بود
هر چند دو زن به خانه اش داشت
باز هم پی دُّر و گهری بود
هر روز به فکر صیغه ای نو
یا جنده ی تازه و تری بود

ابلیس به مثل هر چه آخوند
گهگاه پس گاو نری بود
حیوان عجیبی شکل انسان
در کارگه کوزه گری بود
روزی که تلف شد سر قبرش
این جمله به رنگ شکری بود
حیوان دو پایی که به عمرش
از هر چه شرافت که بری بود
 
« مهدی یعقوبی »