همان آش و همان کاسه دوباره
ندارد درد ما گویا که چاره
سیاهی در سیاهی در سیاهی
کجا پشت زمستانها بهاره !؟
همه در مملکت عمامه دارند
به پشت گله های خر سوارند
به تخم روبهان پیر و مکار
طناب گردن ما روی دارند به قول آن قدیمی های صادق
خلایق هر چه لایق هر علایق
همان آش است همان ما خود که پختیم
به هر طعم و به هر رنگ و سلایق
از عقرب های جراره شتابان
به مار غاشیه ما کوچ کردیم
چه آسان حرمت خون ندا را
به دست خویشتن ما پوچ کردیم
به چاله باز هم از نو دوباره
به چاه افتاده ایم ای وای بر ما
دل لوش و لجن در قعر ظلمت
به خواب خوش زدیم هر یک که خود را
به پشم و پیل و نعلین و عباشان
از آب و خاک ایران آبرو رفت
قسم این دسته بیل آخر جماعت
به ماتحت شما خواهد فرو رفت
« مهدی یعقوبی »