سید احمد در طویله با چراغ
حرف می زد در دل شب با الاغ
ای فدای چهره زیبای تو
عالمی اندر جهان شیدای تو
ای که هوش ات از دو صد ملا که بیش
متکی بر قدرت بازوی خویش
ای الاغ و ای الاغ و ای الاغ
بی تو باید من مکم عالم سماق
خواهمت پندت دهم ای نازنین
یک قدم نزدیک شو نزدم نشین
در خیابان اینهمه جفتک نزن
پیش امت آبرو دارم که من
پشت درب خانه ها پشکل مریز
یا خیابانهای سرسبز و تمیز
سر در آخور کن بخور از پیش و پس
خوش بچر در مملکت در هر نفس
در میان کوچه گر سنگت زنند
عالم و آدم اگر چنگت زنند
سربزیر و ساکت و خاموش باش
فکر پالانت به روی دوش باش
شیخ و ملا را اگر دیدی به راه
روز روشن یا دل شام سیاه
پای خود بر هم مزن عرعر نکن
از برایم کوی و برزن شر مکن
شیخ ما دارد کرامات ای الاغ
می کند تبدیلت او زاغ و کلاغ
من زبانم لال او بس ناقلاست
فکر و ذکرش منبع درد و بلاست
صیغه ات دیدی بناگه تا کند
در کنارت نیمشب لالا کند
جرمش اندازد پس از آن گردنم
با کلام شرع و دین دزدد زنم
هر دو را بدبخت عالم می کند
هستی ما را جهنم می کند
ای الاغ و ای الاغ و ای الاغ
هر کجا خواهی بچر در باغ و راغ
لیک پندم را مبر از یاد خویش
ورنه خواهی شد که غمگین و پریش
* * * * * * * * * *
* * * * * * * * * *
پشت دیوار طویله موش بود
شیخ آنسوتر خفا در گوش بود
دستهایش دائما بر ریش او
خنده ای بر چهره پر نیش او
سرفه ای کرد و در آمد ناگهان
چون که تیری زهرآلود از کمان
سید احمد رنگ و رویش شد سفید
گویی عزراییل را ناگه که دید
لرزه بر جان و تنش افتاده بود
عالم و آدم به چشمش شد کبود
بعد از آن دم ناگهان شد ناپدید
سایه اش را هم کسی هرگز ندید
همچنان خود گفته بود او پیش از آن
در طویله با الاغ بی زبان
شیخ مالش را همه در دم گرفت
روز بعد از آن زنش را هم گرفت
مهدی یعقوبی